فرهنگ و هنر گیلان

فرهنگ و هنر گیلان
در این وبلاگ مسایل جنگ نرم و همچنین مسایل فرهنگی، سیاسی و... گیلان ارائه می شود.

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 83
بازدید دیروز : 20
بازدید هفته : 104
بازدید ماه : 103
بازدید کل : 7242
تعداد مطالب : 67
تعداد نظرات : 21
تعداد آنلاین : 1



جنگ نرم در صدر اسلام

با نگاهی بر فلسفه صلح امام حسن(ع) با معاویه

مقدمه

   درباره امام حسن(ع) و فلسفه صلح امام حسن(ع)، اصولاً شناخت ما و معرفت ما نسبت به امام حسن(ع) کم است و حال اینکه از امام حسین(ع) خیلی تجلیل می‌کنیم. امام حسین(ع) شب عاشورا به خواهرش حضرت زینب گفت: امام حسن(ع) از من بهتر است. یعنی امام حسین(ع) شب عاشورا زمانی که داشت خداحافظی می‌کرد فرمود: «یَا دَهْرُ أُفٍّ لَکَ مِنْ خَلِیل» (أمالى‏صدوق، ص‏۱۵۶) و اشعاری می‌خواند. حضرت زینب ناراحت و منقلب شد. بعد امام حسین(ع) گفت: چرا منقلب شدی؟

گفت: آخر داشتی خداحافظی می‌کردی. یعنی من فردا بی برادر می‌شوم؟ گفت: جدم رسول اکرم(ص) از دنیا رفت. پدرم علی بن ابیطالب (ع) را کشتند. آنها از من بهتر بودند. فرمود: امام حسن(ع) برادرم هم از من بهتر بود و او هم شهید شد. بنابراین شهادت طوری نیست. از این عبارت می‌فهمیم که مقام امام حسن(ع) چقدر مهم است. منتها برای امام حسین(ع) حسابی دیگر باز می‌کنند. هرچه تجلیل از امام حسین می‌شود، بجاست. اما گله این است که شناخت ما نسبت به امام حسن (ع) کم است.

اما امام حسن(ع) چطور جنگ نکرد؟ همینطور که امام حسین(ع) با یزید در افتاد، خوب بود که امام حسن(ع) هم با معاویه در می‌افتاد؟ چرا جنگ نکرد؟ از این مسئله معلوم است که چرا جنگ نکرد. جواب شمشیر، شمشیر است و جواب تدبیر، تدبیراست. یزید با قلدری و شمشیر پیش امام حسین(ع) آمد. امام حسین(ع) هم با شمشیر پیش یزید آمد. معاویه هم با تدبیر بود. امام حسن (ع) هم باید با تدبیر، تدبیر او را خنثی کند. حالا برای خاطر اینکه یک مقداری با فلسفه صلح امام حسن (ع) آشنا شویم،  فلسفه صلح امام حسن (ع) از زاویه جنگ نرم و قدرت نرم مورد بررسی قرار می دهیم:

نخستین مسئله؛ جنگ نرم با توجه به سابقه فعالیت معاویه

معاویه و یزید، این پدر و پسر یک خصوصیاتی داشتند. مثلاً کار معاویه با سابقه بود. حکومت و سلطنت معاویه سابقه داشت ولی یزید سال اول حکومتش با امام حسین(ع) درگیر شد. کسی که سابقه دارد نمی‌شود با او زود در افتاد. اما کسی که سال اول حکومتش است، می‌شود زود کلکش را کند. پس نباید بگوییم همینطور که امام حسین(ع)  با یزید در افتاد، امام حسن (ع) هم باید با معاویه در می‌افتاد.

دوم اینکه معاویه از مدتها قبل جنگ نرم راه انداخته بود. دست به یک تبلیغات گسترده زده بود که وقتی حضرت علی(ع) در مسجد کوفه شهید شد، مردم شام می‌گفتند: مگر علی نماز می‌خواند؟ یعنی بخاطر تبلیغات گسترده‌ و جنگ نرمی که به راه انداخت، سمپاشی کرده بود. با تدبیر می‌توانست درگیری شود، مسیر درگیری را بنفع خودش عوض کند. ولی یزید تدبیر نداشت. معاویه برادر زن پیغمبر بود. برادر زن پیغمبر را خال المومنین می‌گویند. خال به معنی دایی است. چون زنان پبغمبر لقب‌ام المومنین دارند. برادر زن هم خال المومنین می‌شود. به عنوان اینکه دایی مسلمانهاست و برادر زن پیغمبر است، این عنوان برایش ایجاد محبوبیتی کرده بود که پسرش آن محبوبیت را نداشت. معاویه خودش را کاتب وحی قلمداد کرد. وقتی معاویه در شام آمد تا حکومت کند به مردم گفت: من منشی و نویسنده پیغمبر بوده ام، چون تقریباً پیرمرد بود و سنی هم داشت و سواد داشت، به او می‌خورد که منشی پیغمبر باشد. به عنوان اینکه منشی پیغمبر است کاتب وحی است. نویسنده رسول الله است. این لقب هم باعث محبوبیتش شد. اما یزید این لقب را نداشت. پس ببینیم معاویه و یزید گرچه هر دو در یک خط می‌روند اما معاویه سابقه خود جنگ نرم راه انداخته و با حیله و تدبیر و عنوان برادر زن پیغمبر خود را جا انداخت. عنوان کاتب وحی را دارد. معاویه‌ای که چهار ریشه دارد، درافتادن با این خیلی مشکل است. درافتادن با کسی که سابقه ندارد، تدبیر ندارد، عنوان ندارد، خیلی متفاوت است. در افتادن با معاویه با در افتادن با یزید حسابش جداست.

دومین مسئله؛ جنگ نرم با توجه به تبعیت از حق و مصلحت اسلام

مسئله دوم این است که صلح همه جا بد نیست. ما نباید بگوییم زنده باد جنگ، مرگ بر صلح. گاهی وقت‌ها باید بگوییم زنده باد صلح، مرگ بر جنگ. ما تابع صلح یا جنگ، و تابع هیچ کدام نیستیم. تابع حق هستیم. تابع مصلحت هستیم. تابع تأثیر و اثر هستیم که ببینیم اثر جنگ بیشتر است یا اثر صلح بیشتر است؟ و نفع کدام بیشتر است. از کدام بیشتر نتیجه می‌گیریم. بنابراین اینطور نیست که همه جا جنگ خوب است و همه جا صلح بد است. صلح در اصل قدرت نرم و جنگ نرم امام حسن (ع) در آن مقطع زمانی بود. بار‌ها پیش آمد که پیغمبر در جنگ، صلح کردند. مسلمان‌ها با کفار تا لحظه درگیری شروع می‌شد، اما درگیری پیدا نشد و صلح شد. بنابراین صلح امام حسن (ع) جنگ نرم بود و از جنگ سخت به مراتب کارساز تر.

سومین مسئله؛ قدرت نرم و جنگ نرم امام حسن (ع) با توجه به شجاعت آن حضرت

امام حسن ترسو نبود. خود معاویه وقتی حکومت را بدست گرفت، فرماندهی ارتش را به امام حسن داد و گفت: دلم می‌خواهد تو فرمانده باشی. امام حسن فرمود: اگر بنا باشد که من فرمانده باشم و دستور تیراندازی داشته باشم و اگر بنای جنگ داشته باشم اول تو را می‌کشم. پس ببینید وقتی معاویه امام حسن را فرمانده جنگ می‌کند، معلوم می‌شود که امام حسن ترسو نیست. حتی پیش چشم معاویه اینطور نبود. دوم در جنگ جمل امام حسن چنان وارد میدان جنگ شد و چنان شمشیر کشید که علی بن ابیطالب به وحشت افتاد. پدرش به مردم گفت: امام حسن را بگیرید. عجب دلی و عجب شجاعتی دارد. یعنی شمشیرکشی امام حسن علی(ع) را به تعجب وا داشت. پس امام حسن ترسو نیست. وقتی می‌گویند: «والشجاعه الحسینیه و الحلم الحسنیه» معلوم نیست که این تقسیم بندی ‌ها پایش بجایی بند باشد. حالا معلوم هم نیست، این درست است یا درست نیست، باید بررسی کرد. امام حسن (ع) ترسو نبود. هم به دلیل فرمایش پدرش و هم به دلیل دشمنش ترسو نبود.

چهارمین مسئله؛ درک قدرت نرم و جنگ نرم امام حسن (ع) با توجه به عصمت آن حضرت

فرض می‌گیریم که ما فلسفه صلح را نفهمیدیم. اگر امام و رهبر معصوم یک کاری را کرد و ما دلیل فلسفه‌اش را نفهمیم، چون امام است او را می‌پذیریم. ببینید وقتی ما فهمیدیم ایشان پروفسور است و پزشک است و متخصص است، فرض می‌کنیم که نمی‌فهمم که او چرا می‌گوید: این قرص را فعلاً هر روز، روزی چهار تا بخور. بعد روزی دو قرص بخور. بعد روزی یک قرص بخور. اما می‌دانیم که او پزشک است. وقتی می‌دانیم پزشک است، تسلیم کارش می‌شویم. فرض می‌کنیم که ما نفهمیدیم که امام حسن (ع) چه کرد؟ اگر هم نمی‌فهمیدیم قبول داشتیم. چون رسول الله فرمود: امام حسن و امام حسین «إِمَامَانِ قَامَا أَوْ قَعَدَا» (علل‏الشرائع، ج‏۱، ص‏۲۱۱) هر دو رهبر معصوم هستند. چه قیام بکنند و چه قیام نکنند. پس اینجا ما درباره ائمه دیدمان این است که این‌ها شخصیت حقوقی دارند. مصونیت دارند. این‌ها از طرف خدا و رسول اکرم بیمه شده اند. اگر هم در زندگی ایشان به نقطه‌ای برخوردیم که نفهمیدیم، می‌گویم نفهمیدم اما ایشان: «إِمَامَانِ قَامَا أَوْ قَعَدَا» هستند.

پنجمین مسئله؛ قدرت نرم و جنگ نرم امام حسن (ع) با توجه به تطمیع یاران امام توسط معاویه

امام حسن (ع) صلح نکرد بلکه صلح بر او تحمیل شد. معاویه از شام لشگر کشید. امام حسن(ع) هم از کوفه با لشکر‌ها در مقابل هم آمدند. دو جبهه قرار گرفتند. سربازهای معاویه در یک طرف و سربازهای امام حسن (ع) هم در یک طرف بودند. البته ارتش معاویه جمعیتش بیشتر بود. این سرباز‌ها یک افسرهایی هم داشتند. ارتش امام حسن(ع) هم چند تا سرپرست و افسر داشت. دو جبهه که در برابر هم قرار گرفتند.

معاویه با یکی از افسرهای امام حسن(ع) گاوبندی کرده بود. گفته بود تو اگر توانستی امام حسن (ع) را دست بسته تحویلش بدهی یک میلیون می‌گیری و مرخص می‌شوی. یک چنین قرارداد و توطئه‌ای بین معاویه و این افسر نانجیب بسته شد. بنابراین او برای اینکه ارتش را تضعیف کند از جنگ فرار کرد. کسی که از جنگ فرار کند، عذابش بیش از کسی است که اصلاً وارد جنگ نشود. چون تضعیف روحیه است و لذا در اسلام می‌گویند مرتد را باید کشت. چرا؟ برای اینکه کسی که مرتد است مسلمان شده است و برگشته است. از اول بیا تحقیق کن و نیا! اما اگر آمدی و مسلمان شدی برگشتنت مشکل است. برای خاطر اینکه این تضعیف حزب حق است. لباس ارتش نپوش، اما اگر پوشیدی فرار کردن سرباز مشکل می‌شود.

این افسر‌ فرار کرد. جمعیت زیادی از سرباز‌ها که او را دیدند، آن ‌ها هم فرار کردند تا خلوت شد. یکی از آن‌ها اینطرف آمد. به امام حسن(ع) خبر دادند. خود امام حسن(ع) ارتش را فرستاده و دارد نیروی ذخیره برای کمک می‌آورد. خود امام حسن(ع) هنوز به میدان نرسیده است. جمعیتی را جمع کرده و دارد برای کمک به ارتش امداد و کمک می‌آورد. معاویه دید تا اینجا موفق شده است، یک افسر با جمعیتی به سمت او آمده و عده‌ای هم فرار کردند. چند نفر دیگری هم بیش‌تر در ارتش نماندند. فقط معاویه از گروه کمکی وحشت داشت که نکند گروه کمکی یک گروه زیادی باشند.

ششمین مسئله؛ جنگ نرم و حیله های معاویه

در تاریخ آدم‌های بسیاری آلت دست شده اند. معاویه گفت: دو آدم مقدس مأب می‌خواهم. فقط تا چند متری امام حسن (ع) بروند و ببینند که او چه می‌کند. یک کاری بکنند. بروند و یک احوالی بپرسند و برگردند. ولی وقتی بیرون می‌آیند، سر و صدا راه و تظاهرات راه می‌اندازیم که بله این‌ها نماینده معاویه بودند و خدمت امام رفتند و مسئله به صلح انجامید. معاویه دوتا آدم مقدس را چند متری امام حسن (ع) فرستاد و گفت که: وقتی بیرون آمدید به هم الحمدلله بگویید که صلح شد. سربازهایی که دور امام حسن (ع) هستند به خیال اینکه شما نمایندگان معاویه آمدید تا صلح نامه را امضاء کنید و قصه تمام شده است امام را رها می‌کنند و سست می شوند که دیگر خبری از جنگ نیست. این دو نفر افراد مقدس هم همین کار را کردند و خدمت امام رسیدند. وقتی از خیمه بیرون آمدند، به هم گفتند: خوب شد صلح شد. به خیر گذشت. سربازها امام حسن (ع) را رها کردند و رفتند. یک نفر از عقب آمد و یک شمشیر به ران امام زد و ران حضرت بریده شد. پا قطع نشد اما گوشت کاملاً بریده شد. امام حسن(ع) با پای بریده به جبهه آمد. حالا امام با چند نفر نیرو تنها است. حالا چه کند؟

جنگ کند؟ بله جنگ کند. فوقش این است که تعدادشان کم است. همینطور که امام حسین (ع) هم تعدادشان کم بود. تا اینجا معاویه کارش با موفقیت پیش آورده بود، چون یک افسر را خرید. گروهی فرار کردند و امام را هم زخمی کرده بودند.

هفتمین مسئله؛  قدرت نرم و جنگ نرم امام حسن (ع) با توجه به پیشنهاد صلح

 معاویه یک قطعنامه درست کرد و یک لایحه‌ای ترتیب داد و بالایش نوشت «صلح نامه». معاویه یک سطرش را نوشت و باقی آن را سفید گذاشت. نوشت اینجانب معاویه حاضر به صلح هستم، به شرط آنکه این شرایط را بپذیری. یک امضاء کرد. گفت: حاضر به صلح هستم و هرچه هم که امام حسن(ع) بنویسد، قبول می‌کنم.

معاویه نوشت و گفت: هر شرطی می‌خواهی من حاضرم. یک صندلی هم گذاشت و رفت روی صندلی نشست. اینجانب معاویه با داشتن تمام تجهیزات حاضر به صلح شدم، چون دلم برای شما مسلمان‌ها لک می‌زند و می‌خواهم خون از دماغ کسی نیاید. چون شما را دوست دارم و حاضر به صلح هستم. هرچه هم بخواهد امام حسن (ع) بنویسد من تسلیم هستم. مردم همه تماشا می‌کردند. امام حسن (ع) دید که اگر صلح را قبول نکند، این جمعیت زیاد این جمعیت کم را می‌کشد. نیروهای ذخیره‌ای هم که احیاناً اینجا هستند، مانند امام حسین (ع) و ابوالفضل (ع) که به یاری برادرش آمده است، از دست می‌رود. امام حسن (ع) هم دست بسته تحویل می‌دهند یا او را می‌کشند. همه هم می‌گویند: حق به جانب معاویه بود. امام دید که اگر اینجا این صلح را قبول نکند، جمعیت قطعاً با شکست مواجه می‌شوند. همه هم می‌گویند: حق بجانب معاویه بود. این غیر از کربلاست. اینجا پیشنهاد آتش بس از طرف معاویه بود. معاویه گفت: آتش بس. معاویه گفت: جنگ نکنیم، صلح کنیم. اگر امام قبول نمی‌کرد، همه می‌گفتند: درود بر معاویه. او طرفدار صلح است اما در کربلا پیشنهاد آتش بس و صلح از طرف امام حسین (ع) بود.

امام فرمود: جنگ نکنیم ولی بیعت هم نمی‌کنیم. در یک مزرعه می‌رویم و برای خودمان زندگی می‌کنیم. نه جنگ و نه بیعت. پیشنهاد جنگ در کربلا از امام حسین (ع) نبود. ولی اینجا پیشنهاد صلح از طرف معاویه شد. امام حسن (ع) هم گفت: باشد. در همین برگه سفید یک چیزهایی بنویسم که مردم با چهره کثیف دودمان بنی امیه آشنا بشوند. به معاویه گفت: حاضر هستی. معاویه گفت: بله حاضرم. گفت: مردم شاهد باشید.

مفاد صلح نامه:

1- بشرط آنکه پسرت یزید را ولیعهد نکنی. امام حسن (ع) می‌دانست که معاویه به هر قیمتی باشد پسرش را ولیعهد می‌کند. تمام کارهایی را که حتماً می‌خواست بکند، ایشان هم نوشت که نکند. تا معاویه ورقه را پاره کند و به مردم بگوید این است.

2- بشرط آنکه به پدرم علی (ع) ناسزا نگویی.

3- بشرط آنکه حجربن عدی آن یار با وفا را نکشی.

۴- بشرط آنکه مالیات فقرای کوفه را به فقرای کوفه بدهی.

امام حسن(ع) شرط‌هایی را نوشت و امضاء کرد. بر بالا بلندی صلح تحمیلی معاویه را خواندند. ورقه امضاء شده را دیدند. شرائط امام حسن(ع) که در آن نوشته بود، دیدند. جنگ بسته شد و رفتند. البته در این میان دشمنان خارجی هم منتظر فرصت بودند. دیدند خود مسلمان‌ها با هم درگیر شدند، آن‌ها هم قصد یک کودتا را داشتند که اگر این درگیری شکل می‌گرفت، اساس اسلام در خطر می‌افتاد. قرار بود از روم حمله بشود. ورقه در هم پیچیده شد و صلح نامه تا شد و مردم همه از مواد صلحنامه مطلع شدند و به مسجد کوفه رفتند. کوفه حدود یک فرسخی نجف است. مسجد بزرگی دارد. مردم در مسجد رفتند. هم ارتش معاویه هم ارتش امام حسن (ع) آنجا بودند. مردم آمدند تا ببینند قصه از چه قرار است. معاویه بالای منبر رفت. من هدفم سلطنت است. خواستید نماز بخوانید، خواستید نماز نخوانید.... مردم ذره ذره، چشم هایشان را باز کردند. دیدند که معاویه سی، چهل سال با این‌ها بازی کرده بود. به اسم یک خلیفه مسلمان خودش را جا زده بود. من خال المومنین هستم. من کاتب وحی هستم. من نماینده خلیفه شدم. با هر عنوانی بود سوء استفاده کرده بود. مردم دو زانو نشسته بودند و همه چیز را دیدند. لایحه را باز کرد. گفت: به شرط آنکه پسرم را ولیعهد نکنم؟ بخواهید یا نخواهید پسرم ولیعهد است. مردم گفتند: تو مسلمان نیستی آدم که هستی؟ آدم روی قولش باید بایستد. تا ۲ ساعت پیش از خودت ورقه سفید دادی و گفتی هر شرطی را قبول می‌کنی. به شرط آنکه حجر را نکشم... مامورین بگیرید، بریزید و حجر را بکشید. مردم خشمگین شدند. به شرط آنکه به علی ناسزا نگویم. همان بالای منبر به حضرت علی(ع) توهین کرد. بعد هم صلح نامه را گرفت و پاره کرد. گفت این صلح نامه بود. من می‌خواهم سلطنت کنم. خواستید مسلمان باشید، خواستید نباشید!. یکباره مردم چشم و گوششان باز شد. چون جامعه ما دو مرض دارد. یعنی نه جامعه، بلکه اجتماع همیشه دو مرض دارد. گاهی که فرد مریض می‌شود، گاهی جامعه سالم هم مریض می‌شود. گاهی امراض جامعه عدم شناخت است و گاهی مردم شناخت ندارند. گاهی مردم شناخت دارند و اما اراده ندارند و می‌ترسند. در زمان امام حسن(ع) مردم شناخت نداشتند. می‌گفتند: معاویه خوب است. نماز جمعه می‌خواند. پیش نماز هست. قرآن چاپ می‌کند. اصلاً مردم شناخت ندارند ولی امام حسن (ع) یک چیزهایی نوشت تا یقین کند که معاویه این ‌ها را تحمل نمی‌کند و حتماً پاره می‌کند. گفت بگذار چنین بنویسم تا بلکه پاره کند. تا بلکه مرض عدم شناخت از مردم برود و به آگاهی مبدل شود. مردم دیگر چیز فهم بشوند.

هشتمین مسئله؛ قدرت نرم و جنگ نرم امام حسن (ع) در ایجاد شناخت و آگاهی در جامعه

امام حسن (ع) در زمانی بود که مردم می‌گفتند: بنی امیه خوب است. امام حسن (ع) هم کاری کرد تا این عدم شناخت از بین برود. امام حسن (ع) پزشکی بود که مرض اول را جبران کرد. شناخت ایجاد نمود. مردم دودمان کثیف بنی امیه را شناخته بودند اما می‌ترسیدند. و لذا امام حسین در راه کربلا از یک نفر پرسید: مردم در چه حال هستند؟ گفت: والله مردم قلبشان با شماست. یعنی مردم می‌شناسند که شما حق هستید و بنی امیه باطل است، اما شمشیرشان با آنهاست. می‌فهمند که چه کسی خوب است و چه کسی بد، اما می‌ترسند و از خود اراده ندارند. امام حسین هم آمد خودش را شهید کرد تا مردم بزدل و ترسو ترسشان بریزد. عدم اراده‌شان به اراده تبدیل شد. مردم آگاه و با اراده، انقلاب کردند و دودمان بنی امیه را از بین بردند.

جامعه دو مرض دارد:

1-     گاهی مردم جامعه نمی‌فهمد و قدرت فهم ندارند، گاهی مردم نمی‌دانند و آگاهی ندارند تا بفهمند.

2-     گاهی مردم جامعه می فهمند و می‌دانند ولی اراده ندارند.

امام حسن (ع) ندانستن را به آگاهی مبدل کرد. امام حسن (ع) انقلاب فرهنگی بوجود آورد و امام حسین (ع) انقلاب نظامی بوجود آورد. امام حسن (ع) به مردم فکر و شناخت داد و امام حسین (ع) به مردم حرکت و انقلاب داد.

یکی فکر داد و دیگری حرکت داد. گاهی جامعه شناخت ندارد که باید به آن شناخت داد. گاهی شناخت دارد ولی اراده ندارد. پارچه را که بنزینی کنی یک کبریت به آن بزنی آتش می‌گیرد. پس امام حسن (ع) بنزینی کرد و امام حسین (ع) آتش زد. امام حسن(ع) انقلاب فرهنگی بوجود آورد و به مردم شناخت داد و امام حسین تحریک کرد و هجوم بوجود آورد و به مردم اراده داد.

نهمین مسئله؛ قدرت نرم و جنگ نرم با توجه به ریشه های ظلم

برانداختن ظلم دو تا ریشه دارد:

1- چند سهمش سهم امام حسن است، چون او به مردم شناخت داد.

2- چند سهمش سهم امام حسین است. چون او به مردم اراده داد.

3- چند سهمش سهم امام سجاد و حضرت زینب است. چون تا این آتش شعله ور شده بود، از آن استفاده کردند و نگذاشتند خون ‌ها حرام بشود.

گاهی دو نفر یک کاری می‌کنند. هدف‌شان یکی است. مثل پارچه‌ای را که در آب می‌شویند، از آب که بالا می‌آورند، یکی از این طرف و یکی از آن طرف فشار می‌دهد. حرکت‌ها فرق می‌کند. این دست از این طرف می‌رود. آن دست از آن طرف حرکت می‌کند. حرکت‌ها فرق می‌کند، اما هدف یکی است. هدف این است که آبش گرفته شود. حرکت امام حسن از یک سو است و حرکت امام حسین از سوی دیگر است. او صلح می‌کند، او قیام می‌کند. اما هدف هر دو این است که دودمان بنی امیه از بین برود. گاهی دو نوع حرکت است. اما نتیجه‌اش یکی است.

شهید مطهری می‌فرماید: ابر قدرت شرقی و ابر قدرت غربی دو فکر متضاد هستند. اما در ظاهر مثل لبه قیچی در ظاهرش با هم متضاد هستند اما هدف هر دو بریدن است. با اینکه ظاهر قیچی دو شاخه متضاد است، اما در یک هدف شریک هستند.

خلاصه‌ و کلام آخر

نتیجه میگیریم امام حسن (ع) با صلح، قدرت نرم و جنگ نرم را بر دشمن عملیاتی نمود با توجه به این مقایسه که معاویه با یزید دو گونه هستند. درگیری با یزید با درگیری با معاویه فرق می‌کند. دوم صلح همه جا بد نیست. امام حسن (ع) که صلح کرد، در حقیقت جنگ نرم و قدرت نرم ایشان بود. خود پیغمبر (ص) هم خیلی جا‌ها صلح کرد. سوم امام حسن (ع) ترسو نبود. بدلیل اینکه شمشیر کشی او در جنگ جمل پدرش را به تعجب واداشت و معاویه هم خواست که او را فرمانده ارتش کند، امام حسن(ع)  قبول نکرد. پس صلح همه جا بد نیست. با اینکه صلح بر او تحمیل شد. در جایی قرار گرفت که دید، ارتش او رفته اند. افسرهایش رفته اند. پای خودش هم زخمی شده است. آن ‌ها پیشنهاد آتش بس می‌کنند. اگر پیشنهاد را قبول نکند جمعیتش کشته می‌شود. همه هم می‌گویند: حق بجانب معاویه است. بنابراین وقتی معاویه صلح نامه را داد که امام حسن (ع) امضا کند امام یک چیزهایی را در صلح نامه نوشت که خاطرش جمع بود که معاویه به این چیز‌ها عمل نمی‌کند. گفت: بگذار بنویسم تا بلکه خشمگین شود و صلح نامه را پاره کند.

اشاره شد که؛ گاهی ملت نمی‌فهمند و گاهی اراده ندارند. گاهی نمی‌دانند و گاهی نمی‌توانند و مردم در زمان امام حسن (ع) شناخت نداشتند. می‌گفتند: معاویه خوب است. نماز که می‌خواند ما هم که نماز می‌خوانیم. چون شناخت نداشتند. امام (ع) به مردم شناخت داد. امام حسین (ع) اراده داد.

     جا دارد بگوییم رهبر انقلاب ما حضرت امام (ره) مقداری از کارهای امام حسن(ع)، امام حسین(ع) و امام سجاد(ع) را کرد. از همه امامان جرقه‌ای داشت. جرقه‌ای از کار امام حسن(ع) در اینکه مردم را روشن کرد. جرقه‌ای از کار امام حسین (ع) که به مردم ترسو اراده داد و جرقه‌ای از کارهای امام سجاد (ع) در این که مردم را به حق دعوت کند. هم خوب رژیم قبل را خراب کرد و هم خوب ساخت، چون همه افراد یا بلد هستند و یا خراب می‌کنند و یا بعد از خرابی بلد هستند که بسازند.

کسی که هم خوب بلد است و هم خوب خراب می‌کند و هم خوب بلد است که بسازد، حضرت امام ره بود.

بر ماست که این بیعت را نشکنیم و مثل ارتش امام حسن (ع) به امامان نارو نزنیم. و دعا کنیم خدا به حق حضرت زهرا(س) راه امام و وجود حضرت امام خامنه ای را در پناه امام مهدی(عج) برای اسلام حفظ کند.



ادامه مطلب
نوشته شده در تاريخ جمعه 22 ارديبهشت 1391برچسب:فلسفه صلح امام حسن(ع), توسط محمدزاده
تمامی حقوق این وبلاگ محفوظ است | طراحی :